محل تبلیغات شما

آدم ها از دور دوست داشتنی ترند



بسمه تعالی
یه مطلبی دم ظهری داشتم می نوشتم در مورد حکایت این روزهام.و بالاخص و به قول خارجکی ها اسپیشیالی در مورد همسایه جدیدمون.
عنوانش هم بود این موجود دو پا.
می شد حدس زد وقتی عنوان این باشه دیگه متن چی می تونه باشهدیگه دیدم زیادی وارد جزئیات شدم برای همین بی خیال انتشارش شدم.
همون موقع بود که گوشیم زنگ خورد و یه عزیزی که خیلی عزیزِ و با وجود تفاوت سنی که باهاش دارم، خانم تر و مهربون تر و دوست تر ازش ندیدم تماس گرفت و گفت دم درمیه هدیه کوچولو برات دارم.
هدیه ناگهانی.یک دفعه ای و غیرمنتظره چه حس و حال خوبی می تونه داشته باشه‌حالا این هدیه کتابی باشه که مدت ها می خواستی بخونیش.
حس و حالم بعد از گرفتن این هدیه وصف نشدنیه.خلاصه اینکه تمام غرغر های پست قبلی رفت توی چرک نویس و جاش رو این پست گرفت.
حس و حال زندگی همه ما آدم ها هم همینه.یه روزهایی تو اوج ناراحتی و استرس و غمباد یه اتفاق خوب و دلچسب و غیر منتظره هر چند کوچیک باعث میشه طوری اتفاقات رو برای مدتی فراموش کنیم که انگار مدتی میشه که آزارمون نداده.
این روزها بیشتر از همیشه دلم میگیره.به کوچکترین واکنشی حساس شدم  دعا کنیم بارون بیاد.پاییز بی بارون.شبیه هر چی هست غیر پاییز.


                                                                                                               
     به نام خدا
سلام

همین جوری یه هفته است می خوام آپ کنم نمیشه

چند هفته  شلوغ پلوغی رو دارمانقدر خسته شدم که به شدت دلم استراحت می خوادو بنابراین یکی دو روزه استراحت می کنیم
 
دو هفته پشت سر هم مهمون داشتیم و هفته پیش عملا خونه نبودم

این جمعه نه جمغه قبل جاتون خالی قم بودیم و زیارت حضرت معصمومه و اهل قبور.خوب بودخیلی خوب

شنبه رفتیم بازار.بازار دوست داشتنی منآخخخ که چقدر پرسه زدن تو بازار رو دوست دارم اونم وقتی خلوت باشه و خرید های کوچولو کوچولو داشتی باشیخخخخخ

دوشنبه رو رفتم نمایشگاه کتاب بوی کتاب بهم آرامش میدهبازم طبق معمول پول کم آوردیمکتاب چقدر گرون شده :|

خخخخخ.صدای روزبه نعمت اللهی از یه غرفه پخش میشدآهنگ دوست داشتنی زمستونشدست دوستم رو گرفتم میگم بیا ببین.واااااای صدای روزبه هههی هم بلند میگفتم :))

یهو سرم رو بلند کردم.گفتم:

اِاِ .خودشه.خودشه

:))
بنده خدا روزبه نعمت اللهی با خنده داشت من رو نگاه می کردمنم از خجالت در رفتم.خخخ

+بالاخره بعد چند روز رو پابودن و چند شب نخوابیدن از پا در اومدم

یه روز افتادم تو خونهبعد استراحت یه روزه رو پا شدم باز خدا شکر


+یه چند وقتته رفتم تو نخ بازیگرها و فن ها شون.
پیشنهاد می کنم حتما دنبالش بریدجهت فراغت و خندیدن و حال و هوا عوض شدن خیلی خوبه.

البته بیشتر وقت ها اعصاب خورد کنه.

طرف اومده تو پیج سام درخشانی نوشته:

چرا جواب من رو نمیدی.اون دنیا جلوت رو میگیرم.حلالت نمی کنممن بچه یتیمم احترامم واجبه 
:|
(این نمونه نادر رو دلم می خواست خفه کنم.اوصولا از آدم هایی که عزت نفسشون رو حراج میزنن به اندازه تن فروش ها بدم میاد !!!!!)

بعد همین مورد نادر رفته تو صفحه پژمان بازغی نوشته:

توروخدا.من بمیرم.مرگ من.بگو سام درخشانی رو از نزدیک میبینی سبزه یا آبی؟
:))

یکی دیگه رو پیچ آقای X نوشته:
 ترو خدا  شما برای من دعا کن.دعا شما گیراستمن مطمئنم(طرف رو در حد مقام معنوی بالا  آوردن :|)

همون آقای ایکس عکس خودش رو گذاشته سرم زده نوشته فشار کاری.ملت همیشه در صحنه:

آخ خدا فشارم افتاد.سرم گیج رفت.حالم بد شد.الهی من بمیررررررررماالهی من جای تو بودم.وای خدا.خودت کمکش کن

(انگار طرف داره میزاد :|)

خلاصه ملت خاصی هستیم ما.اگه تو کوچه و خیابون یه پسره خوشگل ببینم نمیرم طرفش بگیم واااااااای عاشقتم میمیرم برات.
ولی به خودمون اجازه میدیم به بازیگرا بگیم.هرچند زن داشته باشه

برامون هم مهم نیست طرف سن بابامون باشه
به یکی داشتم تعریف میکردم که من فکر کنم این دختره ها سنشون کم باشه.
برام یه مورد واقعی و با سند واقعی از بازیگر سن و سال داری تعریف کرد که چقدر سر فیلم برداری دخترهای سن و سال دار میان خودشون رو به در و دیوار میزنن براش.
راستش اصلا فکرشم هم نمی کردم

نمی دونم چه جامعه کوفتی داریم میشیم.برام سواله اینا که خودشون رو پرپر می کنن اون زمانی که بازیگر مورد علاقشون نابالغ بوده و شبیه گوجه فرنگی سبزها بود کجا بودن.همیشه آدم ها یادشون میره بد و خوب باید باهم بخوان.

یه مدتی هم هست کلا به بازیگری حساس شدم .خخخخ.
مخصوصا با این طرح فرستادنشون به برزیلمیرن اونجا حال می کنن.بعد منه اوسکل برم پول بدم سی دیش رو بخرم.بعد پولش بره تو جیبشون بازم حال کنن :|

+ با یه چیز دیگه هم مشکل دارم.عاقا من مزدوج نشدم پس قطعا تصویرم ناقصه و نمی تونم خوب قضاوت کنم.اما واقعا برام سواله که چرا توی یه رمان این رابطه مثل عرف شکل نمیگیره.یعنی بعد عروسی.حالا نه بعد بعدش.ولی آخه ببینید ترو خدا

یکی میاد مست میکنه تو دوران عقد.بعد فرداش ناراحت میشه که چه غلطی کرده
یکی از دست زن عقدیش ناراحته .
یکی یکدفعه تو دوران عقد نمی تونه خودش رو نگه دارهیه دفعه میزنه به سرش

یه سری هم هستن که اصلا عقد ندارن که.پسره به دختره میگه دوست دارم.حالا ممکنه نگه تو نگاهش دختره می بینه.بعدش .بعد فرداش اصلا معلوم میشه طرف اونجوری دختره رو دوست نداشته .نتونسته خودش رو کنترل کنه

بخدا دیگه حالم بهم خوردمیگم که من شاید تجربه نداشته باشم.ولی بخدا از بس این جوری خوندم حساس شدم
بابا نویسنده عزیز
دوست گرامی

شاید این رو یه دختر بچه بخونه.حالا بخواد بره بگه من که  دوستش دارم.ببین تو این داستان هم دوست داشتن همو.اشکال نداره که.عشق می طلبه این رو.
بعد شما با یه دختر دور افتاده از دین و عرف چه می کنید؟ حتی اگه به مسائل دینی معتقد نیستی.به عرف و فرهنگ که هستی.اگرم میخوای فرهنگ رو برگردونی.خواهش می کنم بی خیال شو.چون تو تنهایی هیچ کاری نمی تونی بکنی غیر از اینکه گند بزنی

.
.
.
.
.
.
.
+ دیدید اصلا مطالب بهم ربط نداشت :))همه چیزایی که تو دلم بود رو گفتم  :))
.
.
.
.
.
.
.
+ زیــــــــــــزیـــــــاااااااااااااا.کجایی عشق؟نگرانتم  .خودت رو به بغل هاشی معرفی کن 





                                                                                                            به نام خدا

سلام


امروز روز منه.خیلی خوبه که یه روز تو زندگی روز تو باشه. و 8 همیشه برای من شیرینه و اسفند شیرین ترین دنیاست.امروز رو بی خیال هر چی شدم .فقط خندیدم و آهنگ گوش دادم .سعی کردم لذت ببرم سعی کردم مهربون تر باشم سعی کردم هیچی ناراحتم نکنه.

دیروز دلم گرفته بود و امروز هم ته دلم هنوز یه چیزی هست ولی صبح که بیدار شدم و 5 تا اس ام اس داشتم مخصوصا یکیش حالم رو خوب کرد.این که با یکی چند ماهه دوست شدی و بدون داشتن reminder یاد تو بیفته .خیلی خوبه.

من امروز منتظر کس دیگه ای بودم که ازش خبری نشد.نمی دونم بگم دلگیرم یا نههمیشه آرزوهای خاص داشتم بخاطر آرزوهام مسخره هم می شدم .یادمه یه بار تو جمع فامیل نشسته بودم و اون موقع سال اول دبیرستان یا سوم راهنمایی بودم بحث ازدواج شد و من داشتم می گفتم آدم اگه عاشق باشه و همسرش فلان باشه این مساله مطرح نیست.همه چپ چپ نگاهم کردند و بعدش یکی گفت عزیزم تو چقدر خیال پردازی.یکی گفت نه بلندپروازی.

مادرم ناراحت شد و شبش گفت خوب نیست این طوری تو جمع حرف بزنی.بعد از اون روز سعی کردم آرزوهام رو به زبون نیارم .سعی کردم شبیه آدم های جدی و منطقی غرق بشم توی اجبار زمونهولی ته ته دلم هنوز  دنبال آرزوهام میگردم.هنوز که هنوزه.

تا مدت ها دلم خواهر می خواست.نمی دونم از کی فهمیدم به دعا کردن من همه چیز حل نمیشهاز کی فهمیدم یه آرزو باقی می مونه.آدم ها اومدن و رفتند توی زندگیم همه گفتند منم مثل خواهرت.ولی همه خواهر های یک روزه و یک ماهه و دوره ای بودند

دیدم خواهر دار که نمیشم.گفتم شاید یه دوست توی زندگی بتونه همیشه کنارم.لحظه های زندگیم رو کنار کسی صرف کردم که حالا که بهش نگاه می کنم حتی یک نقطه مشترک نداشتیم و من خواهرانه براش مایه گذاشتم.توی اون لحظه ها و عمری که صرف کردم فرصت دوستی با بقیه.فرصت خیلی چیزها رو از دست دادم.الان بعید می دونم اسمم رو هم بدونه .ولی من می دونم که نامزد کرده و هر چند یک بار عکسش با نامزدش رو توی صفحه مجازی نگاه می کنم.

طلسم شدگان رو دیدین؟.همون که زیبا بروفه با آناهیتا همتی بازی می کرد؟.دوستیشون رو یادتونه؟.اون ماشین 206 آلبالویی چی؟دوست داشتم دوستی داشته باشم که باهاش انقدر صمیمی باشمکه یک روز من ماشین بیارم بیام دنبالش دانشگاه یک روز اون
شاید همون سریال باعث شد سرنخ دوستیمون رو اشتباه دست بگیرم
بگذریم.از اون دوران خیلی گذشته  اما من عوض شده بودم.فکر کردم دیگه راحت دوست نمیشم.دیگه راحت اعتماد نمی کنماما شددوست شدم دل بستم کنار هم جمع شدیم.حرف زدیمغصه شون رو خوردم.پا به پاشون اشک ریختم و خندیدم .اما از یه جایی به بعد فهمیدم اشتباه کردممن تندتر از گام هایی که آدم ها به سمتم برمیداشتند حرکت می کردمفهمیدممجازی و حقیقی بودن آدم ها مهم نیست
مهم اینه که معرفتت بیشتر از فاصله فیزیکی باشه که از هم داریم
می دونم که احتمالا هیچ وقت این جا رو نخونن.می دونم که احتمالا هیچ وقت نخواهند فهمید که شب هایی بود که اشک ریختم برای دوست هایی که خیلی ارم دور بودند و در عین حال نزدیک اما حرفی زدند که از ضربه زدن یه سیلی به من نزدیکتر بود و دردش ملموس تر
من امروز هم خوشحالم هم ناراحت.
خوشحالم که دوستانی دارم که من را اینگونه که هستم دوستتم دارند و یادم هستند و ناراحتم که باز هم در انتخاب آدم ها اشتباه کردم و همیشه خام نگاه مهربون همه میشم

بازم هم بگذریم که کلا رسم روزگار گذر کردن است.

خوشحالم که این جا هست و هنوز می تونم دوستی رو با طعم گسی حس کنم.خوشحالم که هستید و قدردان و ممنون.
یه تشکر وِیژه از نازی مهربونمدوستت دارم نازی عزیزم من رو ببخش که نشد اون جوری که باید ازت تشکر کنم.
و یه تشکر از اونایی که با وجود سردی روزگار هنوز گرمه گرمن.


بعدا نوشت: دلم گرفته و تنگه .زیاد.عمیقدلم یه کسی رو می خواد که همه چی رو بدونه  و لازم نباشی جون بکنی تا بگی چته.
بعد بعدا نوشت:
یه چیزی بود که بعدا باید بگم :)
تا الان در گیر آپلود عکس بودم.آخرشم اونی که می خوام نشد :|


آخرین جستجو ها

billige fodboldtrøjer 2016|fodboldtrøjer born online butik حفاظ آکاردئون دانلود(آچار) موسسه مشاوره ای كارگری وكارفرمائی دادجوی مشاور امین طبری همه چیز راجع به گوشواره erbiakrogev 313 سردار تو را میخوانند تور دبی – تور آنتالیا|نوروز 99 | تور استانبول|پرواز اطلس جت prorenabsec Richard's site